داره بارون میباره ..

ساخت وبلاگ
امشب موقع برگشتن از پاساژ، ویترین یه مغازه ای که از قضا چراغاش خاموش و تعطیل بود،چشممو گرفت.رفتم پشت ویترین وایسادم اجناسِ جذابشو تماشا کردم ! مغازه ى متفاوتی بود. انگشترای نفیس،با نگین های فیروزه و ع داره بارون میباره .....
ما را در سایت داره بارون میباره .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6dardiyarenilgoon8 بازدید : 156 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:51

چند سال پیش بود؟شش؟هفت؟ گمونم شش سال... شب بود.با دوتا از دوستام توی اتوبوس بودیم .با کاروان رفته بودیم مشهد.توی راه برگشت یه رستوران بین راهی نگه داشته بودن.همونموقع بهمون گفتن که شام امشب با خودتونه داره بارون میباره .....
ما را در سایت داره بارون میباره .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6dardiyarenilgoon8 بازدید : 134 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:51

پنجره ی اتاقم تا ته بازه.پرده ها با وزش باد بالا و پایین میرن .قطرات بارون رو بروی صورتم حس میکنم.هوا بی نهایت خنک و دلچسبه.عطر گلهای یاسى که تو اتاقمه با عطر بارون قاطی شده و هوش از سرم میبره.یه مصرعى داره تو سرم مدام تکرار میشه:


دل تو را می طلبد

دیده تو را می جوید

دل تو را می طلبد

دیده تو را میجوید ..




داره بارون میباره .....
ما را در سایت داره بارون میباره .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6dardiyarenilgoon8 بازدید : 133 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:51

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
داره بارون میباره .....
ما را در سایت داره بارون میباره .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6dardiyarenilgoon8 بازدید : 170 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:51

ببخشیدا.پشت در مونده بودم،زنگ خونه تون هم که خرابه !مجبور شدم یادداشت بذارم ببینی.مگه اینکه اینجوری بتونم بیام داخل :))

داره بارون میباره .....
ما را در سایت داره بارون میباره .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6dardiyarenilgoon8 بازدید : 137 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:51

  یک- یه نَفَر یه نقل قولی کرد از یه نَفَر دیگه و شب عیدی دل ما شکست.البته هیچکدوم قصد و غرض نداشتن ولی نکته ای تو این ماجرا بود بسی ناراحت کننده و دل شکننده.ماجرا رو هی نوشتم هی پاک کردم و هی نوشتم و داره بارون میباره .....
ما را در سایت داره بارون میباره .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6dardiyarenilgoon8 بازدید : 149 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:51

دیروز-سر ظهر ،توی مغازه کلی کار ریخته بود رو سرم .مشغول جاساز کردن اجناس جدید تو قفسه و رگال بودم و همون حال کار مشتری هایی که میومدن تو مغازه رو هم راه مینداختم.چهارپنج تا مرد باهم اومده بودن و هرکدو داره بارون میباره .....
ما را در سایت داره بارون میباره .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6dardiyarenilgoon8 بازدید : 123 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:51

یک عدد نیل هستم.پاکِ پاک.هیچ اثری از درد و خماری از روز شنبه تا کنون در من دیده نشده اگه شما اذیت شدین بهتون تسلیت میگم.شما یک موتادید از شوخی گذشته من یکى واقعا اذیت نشدم.خیلی وقته که ادمای واقعی زند داره بارون میباره .....
ما را در سایت داره بارون میباره .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6dardiyarenilgoon8 بازدید : 138 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:51

اینترنت شهر ما چند دقیقه پیش وصل شد.از صبح داشتم فکر میکردم یعنی امکان داره دیگه به اینترنت جهانى وصل نشیم ؟و در اون صورت چه اتفاقی میفته؟ والا اگه این اتفاق میفتاد تعجب نمیکردم.ولی ایا مردم تحمل پذیر داره بارون میباره .....
ما را در سایت داره بارون میباره .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6dardiyarenilgoon8 بازدید : 144 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:51

  چه روزهای غریبی بود.چقدر عجیب و غریب.باورم نمیشه که یک سال از اون روزها گذشته.هرچقدر هم که نخوای به یاد بیاری،یک عدد،یک تاریخ،کار خودش رو میکنه.تو رو به زمان و مکانِ مورد نظر پرتاب میکنه.مرورِ خاطرا داره بارون میباره .....
ما را در سایت داره بارون میباره .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6dardiyarenilgoon8 بازدید : 132 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:51